تاملی بر دیدگاه‌های هانتینگتون در کتاب برخورد تمدن‌ها

اگر ما در تحلیل جهان، صرفاً به تصورات و برداشت های ذهنی خود از کشور، ملت، و تمدن‌مان تکیه کنیم و هیچ شناختی از ذهنیت و منطق طرف مقابل نداشته باشیم، آنگاه نه‌تنها در تحلیل اشتباه خواهیم کرد، بلکه ممکن است تصمیم‌هایی بگیریم که در نهایت برای ما هزینه‌زا، آسیب‌زا و حتی برگشت‌ناپذیر باشند.

کتاب «برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی» اثر ساموئل هانتینگتون کتابی است فراتر از یک نظریه سیاسی؛ و در حقیقت نوعی نقشه ذهنی غرب برای فهم و مهار جهان است. هانتینگتون در این اثر تصویر غرب از خود و از دیگران را ترسیم می‌کند: اینکه «غرب» خود را چگونه می‌بیند، جهان را چگونه تقسیم می‌کند، و بر اساس چه پیش‌فرض‌هایی تصمیم می‌گیرد و اقدام می‌کند. به‌عبارت دیگر، این کتاب ما را با ساختار ذهنی و فلسفه تصمیم‌سازی تمدن غرب مواجه می‌سازد. از این منظر، مخاطب این کتاب نباید صرفاً جامعه دانشگاهی یا متخصصان علوم سیاسی تلقی شود. مخاطب واقعی آن، مردم ایران‌اند؛ همه ما. چرا که در هر سطحی از زندگی -از تصمیم‌های فردی و خانوادگی گرفته تا سیاست‌گذاری‌های کلان و تعاملات بین‌المللی- نمی‌توان بدون درک دقیق از بازیگر اصلی صحنه جهانی، یعنی غرب، مسیر درستی را انتخاب کرد.

اگر ما در تحلیل جهان، صرفاً به تصورات و برداشت های ذهنی خود از کشور، ملت، و تمدن‌مان تکیه کنیم و هیچ شناختی از ذهنیت و منطق طرف مقابل نداشته باشیم، آنگاه نه‌تنها در تحلیل اشتباه خواهیم کرد، بلکه ممکن است تصمیم‌هایی بگیریم که در نهایت برای ما هزینه‌زا، آسیب‌زا و حتی برگشت‌ناپذیر باشند.

هانتینگتون در این کتاب به‌طور مشخص، جهان را به ۸ تمدن بزرگ تقسیم می‌کند: تمدن غربی، اسلامی، سینیکی (کنفوسیوسی - چینی)، ارتدوکس (روسی)، ژاپنی، هندی، آمریکای لاتین، و در برخی موارد آفریقایی. از نگاه او، تمدن غرب در حال از دست دادن سلطه‌ی تاریخی خود است، در حالی که تمدن‌های دیگر، به‌ویژه تمدن اسلامی و تمدن کنفوسیوسی، در حال احیای مجدد هستند و این موجب بروز اصطکاک و تقابل می‌شود.

از نظر هانتینگتون، غرب نه‌تنها از لحاظ قدرت نظامی و اقتصادی برتری دارد، بلکه تلاش می‌کند نظام ارزش‌های خود را به‌عنوان الگوی جهانی تحمیل کند. در مقابل، تمدن‌های دیگر نه‌فقط با این ارزش‌ها، بلکه با ساختار سلطه‌گر آن نیز در تضاد قرار می‌گیرند. اینجاست که برخورد تمدنی شکل می‌گیرد؛ برخوردی نه لزوماً نظامی، بلکه فرهنگی، روانی، هویتی و نهایتاً سیاسی.

مفهوم «غرب در برابر بقیه» (The West and The Rest) یکی از شالوده‌های فکری این کتاب است. در مجموع، چارچوب فکری این کتاب بر تمایز، تضاد، و گاه رویارویی هویت‌های تمدنی استوار است. فهم این چارچوب، به ما کمک می‌کند تا نوع نگاه غرب به «دیگری»، و جایگاه خودمان در نقشه ذهنی جهان غرب را بهتر درک کنیم.

بسیاری از منتقدان به این نتیجه رسیده‌اند که نظریه برخورد تمدن‌ها، جهان را بیش از اندازه ساده‌سازی می‌کند و تعاملات سیاسی را در نظر نمیگیرد. با این‌حال، پس از حملات یازده سپتامبر، جنگ عراق، خیزش‌های عربی، رقابت غرب و چین، و همچنین جنگ روسیه و اوکراین، بسیاری از مفروضات کتاب دوباره به‌صورت جدی مطرح شده‌اند. و کشورهایی مانند ایران که در جایگاه رقیب تمدنی غرب قرار دارند، نمی‌توانند بدون شناخت این نظریه و پیش‌زمینه‌های آن، تعامل مؤثری با نظام جهانی داشته باشند.

بنابراین کتاب برخورد تمدن‌ها نه یک اثر «منسوخ»، بلکه یک اثر «مرجع» است. مرجع نه به این معنا که هرچه می‌گوید صحیح است، بلکه به این معنا که بر فضای ذهنی سیاست‌گذاران و تحلیل‌گران غربی تأثیرگذار بوده و است. ناآگاهی از آن به‌مثابه ناآگاهی از قواعد نانوشته بازی تمدنی است. و بدون درک چارچوب فکری رقیب، هرگونه سیاست‌گذاری، گفت‌وگو یا تقابل، بی‌پایه و شکننده خواهد بود.

هانتینگتون در این کتاب آورده است که غرب تنها تمدنی است که منافع قابل توجهی در هر تمدن یا منطقه دیگری دارد و همچنین توانایی تأثیرگذاری بر سیاست، اقتصاد، و امنیت هر تمدن یا منطقه دیگری را دارد.

کشورهای غربی به صورت هم‌زمان

• مالکیت و اداره سیستم بانکی بین‏ المللی را در دست دارند.
• تمام ارزهای معتبر را کنترل می ‏کنند.
• مشتری اصلی جهان هستند.
• اکثر کالاهای نهایی جهان را تأمین می ‏کنند.
• تسلط بر بازارهای سرمایه بین‏المللی دارند.
• نقش قابل توجهی در رهبری اخلاقی در بسیاری از جوامع ایفا می‏ کنند.
• قادر به مداخله نظامی گسترده هستند.
• خطوط دریایی را کنترل می ‏کنند.
• پیشرفته‏ترین تحقیقات و توسعه فناوری را انجام می‏ دهند.
• کنترل آموزش فنی پیشرفته را دارند.
• در دسترسی به فضا تسلط دارند.
• بر صنعت هوا_فضا تسلط دارند.
• بر ارتباطات بین‏المللی تسلط دارند.
• بر صنعت تسلیحات با فناوری پیشرفته تسلط دارند.

این ارکان نشان‌دهنده یک شبکه گسترده از قدرت‌های اقتصادی، نظامی، فرهنگی، و سیاسی هستند که به تمدن غربی امکان تسلط بر بسیاری از جنبه‌های جهانی را می‌دهند و به آن‌ها این توانایی را می‌دهند که از دیگر تمدن‌ها پیشی بگیرند و در جهان تأثیرگذار باشند.

در واقع مطالعه این کتاب نشان می دهد که اقتصاد مقاومتی فقط یک واکنش تکنیکی به تحریم نیست، بلکه یک انتخاب تمدنی است. انتخابی که ریشه در نوع نگاه کشورها به هویت، استقلال، و قدرت ملی دارد. در واقع مقاومت اقتصادی، بخشی از مواجهه بزرگ‌تری به‌نام «برخورد تمدن‌ها» است.

اقتصاد مقاومتی صرفاً یک مسئله اقتصادی نیست، بلکه باید آن را در بستر هویت فرهنگی و تاریخی کشور فهمید. اقتصاد مقاومتی یعنی ساختن یک ساختار اقتصادی که ریشه در هویت ملی ما دارد و به جای وابستگی به بیرون، بر توان داخلی، انسجام اجتماعی و مشارکت واقعی مردم استوار است.

اگر مردم احساس کنند که بخشی از این فرآیند هستند -نه صرفاً مخاطب سیاست‌ها- آن وقت خودشان را در اقتصاد، «سرباز اقتصادی» می‌بینند. یعنی کسی که با انتخاب آگاهانه، مصرف مسئولانه، و پایبندی به منافع ملی، نقش ایفا می‌کند. و این دقیقاً همان چیزی است که برای موفقیت در سیاست‌های کلان، از جمله اقتصاد مقاومتی، حیاتی است. واقعیت این است که حتی اگر تحریمی هم در کار نباشد، باز هم باید به سمت مقاوم‌سازی اقتصاد برویم؛ چون این اقتصاد، هم ما را از آسیب‌پذیری درمی آورد، هم هویت‌ساز و امیدآفرین است.

اگر ما بتوانیم نگاه جامعه و نگاه مسئولان به اقتصاد مقاومتی را از سطحِ، تعاریف صرفاً اقتصادی، برداشت‌های سطحی، تحلیل های کلیشه‌ای با انبوهی از نمودار و آمار که شاید ظاهر علمی داشته باشه، اما در عمقش پیوندی با ذهن و زندگی مردم برقرار نمی‌کند، به سطح تحلیل و فهم تمدنی ارتقا بدهیم، اقتصاد مقاومتی نه‌تنها رنگ نمی‌بازد، بلکه می‌تواند به یک پروژه ملی-تمدنی برای بازسازی ایران تبدیل بشود؛ پروژه‌ای که مردم خودشان در آن نقش‌آفرین باشند.

بدون همراهی مردم، هیچ برنامه‌ای پایدار نمی‌ماند؛ حتی بهترین برنامه‌های روی کاغذ.

برای همین به نظرم، یکی از بزرگ‌ترین کارکردهای کتاب برخورد تمدن‌ها این است که کمک می‌کنه مخاطب بفهمد در ذهنیت غرب، جایگاه ما کجاست. از نگاه آنها، جهان به دو دسته تقسیم می‌شود: «غرب» و «بقیه». ما در آن نقشه، جزء «بقیه‌ها» هستیم. و همین نگاه ارباب-رعیتی، همان چیزی است که ما باید با آن هوشمندانه مواجه بشویم.

هانتینگتون در جمله ای که معروف هم است می‌گوید: « ویروس غربی زمانی‌که یکبار در جامعه دیگری نفوذ کند، به ‏سختی ریشه‏ کن می‏ شود. ویروس زنده می ‏ماند اما کشنده نیست. بیمار زنده می ‏ماند اما هرگز به ‏طور کامل بهبود نمی‏ یابد.»

این جمله برای من زنگ خطری بود؛ برای این‌که بفهمم اقتصاد مقاومتی، صرفاً یک واکنش اقتصادی نیست، بلکه آگاهی تمدنی و سیاسی ما هم است. این کتاب می تواند درسی باشد برای این‌که بدانیم «چه کسی دوست ماست و چه کسی دشمن ماست».

در ایران، «اقتصاد مقاومتی» پس از سال‌های متوالی فشار و تحریم‌های اقتصادی، به‌عنوان یک راهبرد کلان برای کاهش وابستگی به نفت، تقویت تولید داخلی، توسعه بخش‌های دانش‌بنیان، کشاورزی هوشمند و سرمایه انسانی مطرح شد. اما متأسفانه این مفهوم، به دلایل مختلف -چه در نحوه بیان، چه در نوع اجرا و چه در فضای رسانه‌ای- در ذهن بخشی از جامعه، معنا و مفهوم واقعی خودش را از دست داده است.

بسیاری از مردم وقتی اسم اقتصاد مقاومتی را می‌شنوند، ناخودآگاه یاد سختی معیشت، کوچک شدن سفره‌ها، انزوای اقتصادی و قطع ارتباط با جهان می‌افتند. یعنی این برداشت شکل گرفته که اقتصاد مقاومتی یعنی ریاضت اقتصادی، محدودسازی زندگی روزمره و تحمیل مشکلات بیشتر به مردم.

اما واقعیت چیز دیگری‌ست.
اقتصاد مقاومتی به هیچ‌وجه به‌معنای بستن درها به روی جهان نیست. اتفاقاً در اصل خود، این مفهوم معطوف به تعامل فعال، ولی هوشمندانه و عزتمندانه با دنیاست؛ یعنی ما وارد بازی جهانی می‌شویم، اما نه با دست بسته، نه با چشم بسته، و نه به‌عنوان مصرف‌کننده صرف.

اقتصاد مقاومتی یعنی طراحی یک سیستم اقتصادی که:

• اولاً در برابر شوک‌ها، بحران‌ها و فشارهای خارجی، تاب‌آوری داشته باشده؛
• دوماً از دل همین فشارها، توان رشد و بازسازی خودش را پیدا کند؛
• و سوماً، بتواند هم درون‌زا باشد، هم برون‌گرا. یعنی هم به ظرفیت داخلی تکیه کند، هم از فرصت‌های بین‌المللی بهره بگیرد.

ما وقتی درباره اقتصاد مقاومتی صحبت می‌کنیم، از «اقتصاد کوچک‌شونده» حرف نمی‌زنیم؛ بلکه منظورمون ساختن اقتصادی هوشمند، پویا، و قابل اتکا است. اقتصادی که وابسته به نوسانات قیمت نفت، یا تصمیمات ناگهانی قدرت‌های جهانی نباشد. اقتصادی که اگر حتی تحریمی هم در کار نباشد، باز هم برای استقلال، پیشرفت و عدالت، ضرورت است.

حالا این‌که چرا مفهومی که از نظر نظری، یک ضرورت راهبردی برای بقا و پیشرفت کشور است، ولی در عمل آن‌قدر که باید، از طرف جامعه مورد استقبال قرار نگرفته است، علل زیادی می تواند داشته باشد. ولی یک دلیل مهم می تواند:

تجربه‌ زیسته مردم با سیاست‌های ناکارآمد باشد.

نباید فراموش کنیم که مردم در سال‌های اخیر، فشارهای سنگین اقتصادی را تجربه کرده اند. خیلی از سیاست ها و اقدامات اقتصادی عملاً باعث دشواری‌ های معیشتی، رکود، بیکاری و تورم بالا و کاهش قدرت خرید شده اند. وقتی مردم پیامدهای مستقیم این سیاست‌ها را در سفره‌هایشان می‌بینند، هر مفهومی که با واژه‌هایی مثل «تحمل»، «فشار»، یا «مقاومت» همراه باشد، ناخودآگاه ذهن مردم را به سمت سختی و ریاضت می‌برد. این یک واکنش طبیعی‌ است. در حالی که واقعیت این است که آنچه که اجرا شده، لزوماً معنای واقعی و کامل اقتصاد مقاومتی نبوده است؛ بلکه ترکیبی از سوءمدیریت ها، بی‌برنامگی ها و اجرای ناقص یک ایده بوده است.

اصل اقتصاد مقاومتی نه «تحمیل سختی»، بلکه «تحریک توانمندی» است. یعنی:

• چطور می‌توانیم از ظرفیت‌های مغفول‌مانده‌مان استفاده کنیم؟
• چطور می‌توانیم از خام‌فروشی عبور کنیم؟
• چطور می‌توانیم تولید ارزش‌افزوده واقعی کنیم؟
• و چطور می‌توانیم با اصلاح سبک زندگی، از مصرف‌زدگی به مشارکت‌گرایی برسیم؟

در مدل اقتصاد مقاومتی، مردم تنها مصرف‌کننده نیستند؛ بلکه «شریک توسعه» هستند. یعنی با تصمیم‌های کوچک روزمره -از خرید کالای ایرانی تا سرمایه‌گذاری در تولید- می‌توانند در ساختن آینده کشور سهم داشته باشند.

در نهایت، اقتصاد مقاومتی یعنی:

• کشوری که اگر در معرض تحریم قرار گرفت، فلج نشود؛
• اگر در بازار جهانی نوسان ایجاد شد، سقوط نکند؛
• و اگر بخواهد با جهان ارتباط برقرار کند، این ارتباط را نه از موضع ضعف، بلکه از موضع اختیار و عزت تنظیم کند.

بنابراین، اقتصاد مقاومتی یک عقب‌نشینی نیست، بلکه حرکتی روبه‌جلو با پایگاه درونی قوی‌تر است. اگر درست اجرا بشود و درست برای مردم تبیین بشود، می‌تواند عامل اصلی ثبات، رفاه و عزت پایدار کشور باشد.

پایان/

۲۷ تیر ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
کد خبر: 32966

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 5 + 9 =